نيلوفرنيلوفر، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

گلهاي شاد خونه

تولد تولد

چهارشنبه 5 شهریور تولد من یعنی نازنین گلی بود  تولدم مبارکککککککککککک   امسال قرار گذاشتیم یه تولد کوچولوی خونوادگی بگیریم چند روز قبلش رفتیم اصفهان آخه زن عموم بعد چند سال یه نی نی کوچولو اورده و ما رفتیم نی نی رو ببینیم  واییییییییییی خیلی نازه اسمشو دیاناگذاشتن.خبلی دوسش دارم دلم براش خیلی تنگ شده. اونجا آقاجون ومادرجون وعمو وعمه ها برام یه تولد کوچولو گرفتن  عمه مریم سالن رو تزیین کرد وقشنگ قشنگش کرد مادر جون برام کیک گرفتن .کیک باب اسفنجی. و بقیه هم کادوهای خوشگل خوشگل. مامان بابامم بدون من و نیلوفر رفتن بیرون کادو گرفتن تا سورپرایزم کنن . بعد دور هم نشستیم وتولدمونو شروع کردیم عکس گرفتیم کیک خوردیم...
10 شهريور 1393

عروسی

چند روز پیشا با خاله رفتیم عروسی یه همکاراش. لباس خوشگلمو پوشیدمو باهاش کلی پز دادم   یخورده نشستیم تا عروس خانم اومد     سرشون گل ریختن و بعد از خوشامد گویی نشستن و همه دورشون جمع شدن و شروع کردن دست زدن وشادی .منم رفتم جلو و شروع کردم  دست زدن .رقص نورشون خیلی قشنگ بود .وقتی داشتم نگا میکردم یهو فشفشه زیر پای من زدن منم حواسم نبود یهو ترسیدمو رفتم کنار   یکی دو ساعتی موندیم از خودمون  پذیرایی  هم کردیم وبعد اومدیم خونه .خلاصه خیلی بهم خوش  گذشتتتتتتتتتت      ...
30 خرداد 1393

سفری به باغ توت های سیاه و خوشمزه

هفته ی گذشته رفتیم باغ یه همکارای خاله با بابا مامان وخاله ها یه عالمهههههههههههههههه توت سیاه با گوجه سبزای خوشمزه  همه مشغول   چیدن توت شدیم البته صاحب باغ خودشون به ما اجازه داده بودن. با تشکرات فراوان ازجناب صاحب باغ  نیلوفر جوجوام همش دنبال خاله لیلا اینور اونور میرفت و  میگفت منم میخوام توت بچینم خاله هم شاخه ها رو پایین میاورد تا دست نیلوفر بهشون برسه واونا رو    بچینه   بنده هم یعنی نازنین خانم گل گلا   مشغول چیدن بودم البته چون بعد از باغ می  خواستیم بریم قم خونه خاله فاطی براهمین داشتم برای اونا توت میچیدم براشون ببریم خواهش میکنم از تشکرات خاله فاطی...
20 خرداد 1393

پایان یک سال درس و مدرسه

چهارشنبه اخرین روز سال تحصیلی و درس ومدرسه ی من  یعنی نازنین خانم گل گلا بود(چقدر خودمو تحویل گرفتم) واخرین امتحان یعنی ریاضی .آخیش رفتیم تعطیلی هورااااااااااااااااااااا                              وقتی امتحان تموم شد وآخر کلاس شد خانم معلم شروع کرد صحبت کردن و تشکر و درد دل و  خداحافظی  بعدشم  گریه   وبوس وبغل  خانم گفت بچه های عزیزم من خیلی شما رو دوست  دارم  خیلی دلم براتون  تنگ میشه   دوس دارم تابستون بازم با هم رابطه داشته باشیم زنگ بزنیم به همدیگه&...
2 خرداد 1393

همدردي نازي و نيلو

سلام ، جمعه يعني 93/2/26 ، با خبر شديم كه عمو بابا فوت شده و نازي و نيلو هم از اين موضوع خيلي ناراحت شدند     نازي عمو بابا رو وقتي 4 ،5 ساله بود ديده بودش و چون اسمش عمو محمد علي بود اوبهش مي گفت علي دايي . ولي نيلو اونو اصلا نديده فقط عكسش رو ديده البته اگه يادش باشه . عمو بابا خيلي با نازي بازي مي كرد اونو رو شونش سواري داده بود ، باهم رو حياط گردو شكسته بودند ، انجير خورده بوده تازه يه بار هم نوه اش رو اورده بود كه همسن خود نازيه و اسمش رزه . و اونا سر توپ باهم دعواشون شده بود . امروز مراسم خاكسپاري عمو ي بابا بود ( البته چون پسر عموي بابا آمريكا بود گذاشتن اون بياد بعد خاكش كنند .) ناز...
31 ارديبهشت 1393

تولدی دیگراز جنس آسمانی

امروزروز تولد امام نهم امام جوادهست وووووووووووووووووووووو تولد نازنین ما هم هستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت البته تولدش به ماه قمری .    یعنی نازنین شب تولد امام جواد شب به این خوبی وبزرگی پا به این دنیا گذاشت و همه ی ما رو خوشحال کرد البته نازنین یه ماه زودتراز وقت خودش به این دنیا اومد خب لابداز توی شکم  مامان خسته شده بود دیگه     چیکارش دارین دلش میخواسته زودتر بیاد. الهییییییییییییییی  عزیزمممممممممممممم    دیشب نازنین  زنگ زدو گفت خاله فردا تولدمه و منم تازهههههههههههههه یادم افتاد      خب چیکار کنم ...
20 ارديبهشت 1393

اردو رفتن نازنین

پنج شنبه نازنین از طرف مدرسه رفتن اردو .نازی خیلی اردو رفتنو دوس داره میگه با بچه ها خوش میگذره. از طرف مدرسه قرار بود برن نیاسر و مشهد اردهال .شب قبل وسایلشو اماده کرد و صبح زود از خواب بیدار شدو رفت مدرسه با یه کیف پر از خوراکی     اول رفتن مشهد اردهال زیارت . اون روز هوا یه دفه طوفانی شدو بعدم بارون اومد .نازنین توی زیارت بودن که یهو دیدن بارون شدید میاد برا همین تو زیارت موندن تا بارون تموم بشه .نازنین بعدا تعریف میکرد که وقتی باد میومد اینقد سرعتش زیاد بود که چادر یه بچه ها رو از سرش برد و خودشم افتاد زمین .نازنین همه ی سفرشونو با هیجان تعریف میکرد و بعضی جاهاش براش خیلی بامزه بود...
10 ارديبهشت 1393

برف بازی شیطونکای مامان

  سلامممممممممممممممممم بعد از چند ماه ما دوباره اومدی ممممممممممممممم دلمون تنگ شده بوددددددددددددددددد اومدیم از برف خوشگل زمستون خاطره بنویسیم.      نازنین 4ساله که بود برف را دیده ولی نیلوفر امسال اولین برف زمستونی و ادم برفی رو میبینه مبارکه نیلو چی من .نازنین مثل همه ی بچه ها دلش میخواست تو این چند روز برفی تعطیل بشه و برف بازی کنه که به ارزوش رسید و مدرسه بی مدرسه نیلوفر چون برف وادم برفی ندیده بودهمش می گفت ازش می ترسم ولی وقتی صبح از پشت پنجره برفارو دید همش می گفت چقدخوشگله ظهر که اومدن خونه باباجون  نازی نیلو ومن(خاله لیلا) رفتیم برف بازی یخورده دوتایی برف بازی کردن و ...
18 بهمن 1392